در جهان پرهیاهوی امروز، جایی که انسان میان سرعت و سکوت گم شده است، سخن از عرفان و عشق مولانا مانند نوری است که دل را به آرامش و معنا دعوت میکند.
مولانا نهتنها شاعر بود، بلکه فیلسوف روح، روانشناس دل و معمار عشق الهی بود.
او با واژههای آتشین خود، به انسان یاد داد که عشق تنها احساس نیست؛ راه است، مدرسه است، و حقیقتی است که از درون آغاز میشود.
ملت عشق یعنی رهایی از مرزها
در نگاه مولانا، «ملت عشق» جغرافیا یا دین خاصی ندارد.
او میگوید:
«ملت عشق از همه دینها جداست،
عاشقان را مذهب و ملت خداست.»
در این سرزمین، انسان نه با قوم و زبان، بلکه با عشق شناخته میشود.
ملت عشق یعنی جهانی که در آن «دیگری» وجود ندارد؛
جایی که هر دل عاشق، عضوی از یک روح واحد است.
در این سرزمین، قضاوت خاموش است و حضور زندهترین عبادت است.
عشق از نگاه عرفان مولانا
برای مولانا، عشق سرچشمهی هستی است.
خداوند جهان را از روی عشق آفرید، و انسان را آینهای برای تماشای خود.
از دیدگاه عرفانی، عشق یعنی بازگشت روح به اصل خویش —
حرکتی از «من» محدود به «او»ی بینهایت.
به قول مولانا:
«ما ز بالاییم و بالا میرویم،
ما ز دریاییم و دریا میرویم.»
در این نگاه، عشق نه احساس وابستگی، بلکه راه رهایی است.
عشق میآموزد که رنج، پلی است به سوی فهم،
و جدایی، مقدمهای برای وصال درونی است.
ملت عشق از نگاه معاصر
کتاب ملت عشق نوشتهی الیف شافاک، این مفهوم را از دل اشعار مولانا و شمس بیرون کشیده و به زبان امروز بازآفرینی کرده است.
در این روایت، عشق الهی در میان زندگی روزمره، رنج، ترس و انسانبودن جاری است.
این نگاه یادآور آن است که عرفان، گریزی از دنیا نیست، بلکه تجربهی خدا در دل زندگی عادی انسان است.
از دید من عرفان واقعی زمانی آغاز میشود که انسان،
در میان کار، دغدغه، و حتی تنهایی، نوری از عشق را در دل خود احساس کند —
نوری که او را از تکرار نجات میدهد و به معنا میرساند.
سخن پایانی
ملت عشق، مرز ندارد.
ایمانش عشق است، و قانونش حضور.
مولانا راهی را نشان داد که نه به سوی دیگری، بلکه به درون خویش میرسد.
عشق در نگاه او نیرویی بود که میسوزاند تا بسازد، میشکند تا بیدار کند، و میگیرد تا ببخشد.
در این مدرسهی بینهایت، هر دل عاشق، شاگرد ابدی حقیقت است.
نوشتهی مهدی استاد