عشق، نخستین زبانی است که انسان بدون آموزش میفهمد.
پیش از آنکه واژهای بیاموزیم، پیش از آنکه جهان را بشناسیم، در آغوش عشق معنا میگیریم.
عشق، نیرویی است که ما را از مرزِ «من» عبور میدهد و به سوی «ما» میبرد – همان لحظهای که انسان، دیگری را آیینهی وجود خویش میبیند.
ماهیت عشق
عشق، یک احساس زودگذر یا هیجان لحظهای نیست؛ بلکه نیاز روح برای اتصال است.
در عمیقترین لایهی هستی، هر انسان در جستوجوی بخشی از خویشتن است که در دیگری بازتاب یافته.
عارفان گفتهاند:
«معشوق، نه دیگری است، بلکه سایهای از خود توست که هنوز نشناختهای.»
از دیدگاه فلسفی، عشق حرکتی است از جدایی به یگانگی، از خلأ به حضور.
نیاز به معشوق در حقیقت، نیاز به معناست؛ تلاشی برای لمس جاودانگی در دلِ فناپذیری.
نیاز یا آگاهی؟
در سطح انسانی، عشق با نیاز آغاز میشود – نیاز به درک شدن، به آرامش، به حضور کسی که نگاهش جهان را نرمتر میکند.
اما در سطح آگاهانهتر، عشق به رهایی از نیاز تبدیل میشود؛
جایی که انسان درمییابد عشق حقیقی تملک نیست، بلکه آزادیِ حضور در کنار دیگری است.
به تعبیر من:
عشق زمانی خالص میشود که از «داشتن» رها و به «بودن» تبدیل گردد.
عشق بهعنوان نیروی خلاق
عشق سرچشمهی تمام هنرها، اندیشهها و انگیزههای بزرگ بشری است.
در نبود عشق، هیچ شعر، موسیقی یا دانشی معنا ندارد.
انسان عاشق، جهان را دوباره میبیند، دوباره میفهمد، و دوباره میسازد.
این همان لحظهای است که عشق به نیرویی خلاق و سازنده بدل میشود.
عشق زمینی و عشق آسمانی
در عرفان و فلسفهی شرقی، عشق دو چهره دارد:
عشق زمینی، که در چشمان معشوق انسانی آغاز میشود،
و عشق آسمانی، که در سکوت دل ادامه مییابد.
انسان با تجربهی عشق زمینی، طعم وابستگی و رنج را میچشد؛
اما از درون همان رنج، بذر آگاهی و تعالی رشد میکند.
به قول مولانا:
«عشق آن شعلهست کِی در دل برفروخت،
هرچه جز معشوق ماند، آن سوخت.»
سخن پایانی
عشق، راهی است از انسان به حقیقت.
نیاز به معشوق، در واقع نیاز روح به شناخت خویش است.
ما در چشمان دیگری، خود را میبینیم و در حضور او، معنا میگیریم.
و شاید راز ماندگاری عشق در همین باشد:
که هرچه بیشتر دوست میداریم، به خودِ حقیقیمان نزدیکتر میشویم.
نوشتهی مهدی استاد